مهندسي بود روستا مردمي كه در خوشي زندگي ميكردند راحت و آرام نه خيلي در رفاه ولي بينياز هر كدام روزي يك نان پخت تنها نانوايي روستا روزي مهندس با شادي به ميدان ده آمد ديگر ميتوانيم به آينده برويم و بازگرديم او يك دستگاه ساخته بود ماشين زمان به آينده ميرفت و باز ميگشت حداكثر تا ده سال به چه درد ما ميخورد؟ سؤالي كه مردم روستا داشتند و مهندس پاسخي نداشت دستگاه را رها كرد و به كارگاه خود بازگشت در مسير بانكدار او را ديد او را نگه داشت بانكدار خيلي دنياپرست بود خيلي خوردن را دوست داشت رفاه ميخواست ايدههاي زندگي چربتر بايست مهندس من دستگاه تو را ميخرم ادامه دارد
فردا شد مردم به نانوايي رفتند و هيچ ناني نبود همه را چند دقيقه پيش بانكدار خريد او كه از ديروز به امروز آمده بود برداشت و برد به ديروز امروز ديگر ناني برايم نمانده صبر كنيد تا فردا دوباره بپزم مردم ناراحت شدند بانكدار اما ناراحت نبود دستگاه را روشن كرد و به پسفردا رفت ولي پسفردا كه فقط يك نان داشت براي هر كدام از مردم روستا پس يكبار ديگر هم بايد سفر ميكرد اينبار به روز پس از پسفردا هم رفت نانهاي دو روز را آورد دوباره به همان نسبت هر نفر دو سهم نان دارد بخشي را بانكدار بر ميداشت سهم زحمتي كه كشيده از آينده نان آورده و مردم به تقريباً دو ناني كه امروز هم خوردند راضي بودند روزها كه گذشت بانكدار مدام چاقتر ميشد او روزي ده دوازده نان ميخورد و هر روز هم بيشتر ياد گرفته بود مدام از آينده بياورد نانهاي پخت بعد را بخرد و مردم آنها نيز ديگر به دو قرص نان راضي نميشدند مدام بيشتر ميخواستند روزي سه نان چهار نان و هر چقدر كه ميتوانستند بيشتر ادامه دارد
اين بار او به ميدان ده آمد همه را جمع مردم ما ميتوانيم از آينده نان بياوريم كه چه بشود؟ مگر الآن نداريم؟ ببينيد مردم نانواي ما روزي بيش از يك نان نميتواند به هر كداممان بدهد او بيشتر از اين توان پخت ندارد ولي آينده يعني روزهاي بعد او اگر روزي يك نان براي هر كس بپزد ما ميتوانيم نانها را از روزهاي بعد به امروز بياوريم مردم ابتدا تمايلي نشان ندادند ولي بانكدار رفت و برگشت رفت به فردا تمام نانهاي نانوا را خريد آورد به امروز به هر پنج نفر چهار نان داد و يك نان براي خود برداشت سهم زحمتي كه كشيده و مردم آنها امروز بيشتر نان خوردند تقريباً دو نان كمي البته كمتر ولي بيشتر لذت بردند از وقتي كه فقط يك نان ميخوردند شكمها كه پر شد از اين كار بانكدار خوششان آمد از اينكه رفاه را با تمام سلولهاي معده خود حس ميكردند ادامه دارد
آينده اما وحشتي از نداشتن نبودن چيزي كه قبلاً رفته آيندهاي شبيه به مَدمَكس نخبگان ماجرا را فهميده بودند و بانكدار او زودتر از همه اين را ميدانست دانا با مردم سخن گفت آينده تمام ميشود آينده كه هميشه نيست دستگاه فقط ده سال پيش ميرود اين ده سال رو به پايان اگر به ته ماجرا برسيم ديگر تا پايان عمر غذا نداريم از گرسنگي ميميريم مردم اما اين مطالب را نميفهميدند مگر چه اشكالي دارد؟ ما هم مثل بانكدار هر روز بيشتر بخوريم تو چرا بخيلي وقتي هست دانا به نزد كدخدا رفت او امروز شهردار شده بود روستا رونق گرفته زندگيها ظاهر زيبا يافته ديگر شبيه ده نبود كدخدا چه داشت بگويد؟ چه كنيم برادر؟ من نيز ميدانم من نيز متوجه آينده شدم ما آذوقه هفت سال را تا امروز مصرف كردهايم سه سال ديگر بيشتر نمانده راهي هم براي ما نيست امروز اگر بانكدار را خلع كنيم اگر بانك را تعطيل كنيم از همين امروز چيري براي خوردن نداريم تا هفت سال تا هفت سال بايد گرسنه بمانيم مگر ميشود؟ ادامه دارد
تقاضا كه بالا رفت بانكدار هم نرخ را بالا برد هر ناني كه بياورم يك سوم آن مال خودم است بعضي راضي شدند بعضي نه بعضي ده دوازده نان ميگرفتند چهار پنج عدد هم به خود بانكدار بابت سهم بانكداري بهره، سود، كارمزد، اسكونت، ربا جامعه طبقاتي شد روستا به شهر تبديل شد رفتار مردم تغيير كرد آنها بيشتر ميخوردند بيشتر چاق ميشدند و همچنان رفاه بيشتري ميخواستند اما بانكدار او از همه بيشتر مصرف ميكرد مردم را هم مسخره ميكرد كساني را كه فقط به يك نان بسنده ميكردند شكمها كه پر ميشد ديگر جا نداشتند ولي باز ميخواستند هر كه بيشتر بخورد محترمتر است ديگر مردم براي سير شدن نميخوردند براي تحقير نشدن ميخوردند هر كسي كه بيشتر نان ميخورد محترمتر بود گراميتر عزيزتر با آبروتر احترام بيشتري داشت ميتوانست خواستگاري بهترين دخترهاي شهر برود ميتوانست بهترين شوهرها را براي دختر خود جذب كند مردم ديگر براي غذا تلاش نميكردند براي تظاهر به پرخوري براي نشان دادن به بيشتر داشتن ميخوردند تا آبرومند باشند از پ
دانا ساكت شد قرار شد ديگر مردم را آزار ندهد با بيان واقعيت مصلحت نبود مصلحت نيست سر و صدا نميشود راه انداخت هراس ايجاد ميشود پانيك هراس عمومي اگر مردم بفهمند كه هفت سال بايد گرسنه باشند اگر بانكدار ديگر به آينده نرود ديگر همه محتاج بانك هستند چاره چيست؟ تا هفت سال تمام منابع مصرف شده چيزي باقي نمانده اگر امروز همه چيز را متوقف كنيم اگر بانك ديگر از آينده نياورد اگر وام ندهد همين الآن همه منابع همه ذخاير همه انباشتهها صفر نه منفي ميشود تا هفت سال هر چه توليد كرده و خواهيم كرد را قبلاً خوردهايم مصلحت نيست با بانكدار در بيافتيم وام يعني اين وام يعني خوردن از آينده امروز مصرف كن فردا پرداخت مگر فردا قرار است بيشتر از امروز توليد كنم؟ اگر امروز ندارم كه پرداخت كنم فردا بيشتر نخواهم داشت مگر دوباره از فرداي آن بياورم وام روي وام بانكها با خلق پول و اعتبار چنين ميكنند ربا جنگ با خدا همه ميدانستند كه بانكدار رباخوار است همه ميدانستند دشمن خداست با خدا اعلام حرب كرده است ولي
آخرین جستجو ها